در یک شب سرد زمستانی در شهر پرجمعیت توکیو و در حالی که برف به آرامی روی خیابانها میبارید، سه فرد بیخانمان با هم در جستجوی غذایی اندک برای دوام در این شب طولانی بودند. این سه نفر، جین و هانا، زوجی میانسال که سالها تجربه زندگی سخت را در کوچههای شهر پشت سر گذاشته بودند، و میوکی، دختر جوانی که از آنها مراقبت میکرد و گویی فرزند خانواده شده بود، قدم به قدم در میان زبالهها و کارتنهای فشرده میگشتند.
ناگهان صدای گریهای ضعیف و لرزان از میان یک جعبه کارتنی به گوششان رسید. با کنجکاوی و دلواپی، جعبه را باز کردند و نوزادی را دیدند که تنها و لخت در هوای سرد زمستان در آن پنهان شده بود. کنار نوزاد، یک نامه کوتاه نیز قرار داشت؛ نامهای که نوشته شده بود تا از کسی که نوزاد را پیدا میکرد، خواستار مراقبت از او شود.
این صحنه زندگی سه نفر را کاملاً دگرگون کرد. با وجود تمام مشکلات و سختیهای موجود، تصمیم گرفتند ابتدا از نوزاد مراقبت کنند و سپس با تمام وجود به دنبال والدین واقعی او بگردند. آنها باور داشتند که هر کودکی حق دارد در آغوش خانوادهاش باشد و به همین خاطر، تمام توان خود را به کار گرفتند تا راز نامه را کشف کنند و نوزاد را به خانوادهاش بازگردانند.
این داستان، داستان عشق، همدلی و انسانیت است که در کوچههای توکیو، در میان فقر و تنگدستی، جرقهای از امید را دوباره روشن میکند.
دیدگاهی ثبت نشده!!!